می شناسی ــ به خود گفته ام ــ
همانم که تو را سفته ام
بسی پیش از آنکه خدا را تنهایی آدمکش بر سر رحم آرد:
بسی پیش از آن که جان آدم را
پوک ترین استخوان تنش همدمی شود برنده
جامه به سیب و گندم بردرنده
ازراه دربرنده
یا آزادکننده به گردنکشی. ــ
غضروف پاره ی جداسری.
□
می شناسی ــ به خود گفته ام ــ
همانم که تو را ساخته ام تو را پرداخته ام
غره سرترین و خاکسارترین. ــ
مهری بی داعیه به راهت آورد
گرفت ات
آزادت کرد
بازت داشت
بر پایت داشت
و آنگاه
گردن فراز
به پای غرورآفرینت سر گذاشت.
□
می شناسی، می دانم همانم.
۵ شهریور ۱۳۶۸
خانه ی دهکده
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو